آیینه دار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
آیینه دار. [ن َ / ن ِ] (نف مرکب) آینه دار:
شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست.
حافظ.
دل سراپرده ٔ محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست.
حافظ.
|| سرتراش. گرّای. سلمانی. حجّام. فصّاد.
کسی که آیینه را در پیش عروس یا هر کس دیگر نگه دارد تا خود را در آن ببیند، سلمانی، آرایشگر. [خوانش: (~.) (ص مر.)]
(اسم صفت) آنکه آیینه در پیش دارد تا عروس و جز او خویشتن را در آن بینند، سر تراش سلمانی گرای دلاک حجام.